علی جان تولدت مبارک
علی جان تولدت مبارک
6 سال از تولدت می گذره و چقدر زود گذشت. انگار همین دیروز بود که مامان رو بردیم بیمارستان برای تشریف فرمایی شما.
یاد بچه گی های خودم می افتم و این که اون موقع ها فکر می کردم پدر مادرم چقدر بزرگ هستن و چقدر عمر کردن. الان خودم به سن اون موقع پدر و مادرم رسیدم. خیلی زودتر از اون چه که فکرش رو می کردم!
الان داداش محمد وارد ماه هفتم شده و تمام حالات و حرکاتش تداعی کننده حالات و حرکات توست و انگار همین چندماه پیش بود که تو دَ دَ می کردی و روی شکم می افتادی و دست و پا تکان می دادی! خیلی سریع گذشت و من باورم نمی شه.
این چند سال با اینکه اتفاقات زیادی به همراه داشته ولی خدا را شکر می کنیم که هنوز ما در کنار هم هستیم و تو صحیح و سالمی و امسال میخوای به مدرسه بری.
هیچ وقت یادم نمی ره روز اولی که با مامانم مدرسه رفتم. می ترسیدم ولی زود به محیطش عادت کردم.
آدم وقتی به گذشته نگاه می کنه می بینه که کوتاه ترین و شیرین ترین دوران زندگیش، دوران کودکیه. واقعا دوران کوتاهیه و من امیدوارم تو این دوران رو به نحو احسنت بگذرونی و تکامل روحی و جسمی خوبی داشته باشی.
وقتی گذشته ها رو مرور میکنی، می بینی خیلی خیلی طولانی بوده و فکر می کنی خیلی عمر کردی! اما وقتی لحظه ای رو که توش هستی رو نگاه می کنی، می بینی که چقدر زود گذشت.
امیدوارم که از لحظه لحظه زندگیت کمال استفاده را بکنی و در این زمانه، سالم و پاک بمونی و عبد صالح خدا بشی.
- چند تا عکس از شب تولد علی ابراهیمی که داره وارد سن هفت سالگی می شه:
ما چون از بستگان دور هستیم؛ برای اینکه علی شب تولدش تنها نباشه؛ به پیشنهاد خودش عروسکهاش رو دعوت کرده بود تا در جشن تولدش شرکت کنن: