علیعلی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

علی ما

روزها میگذرد...

1392/7/17 22:39
نویسنده : عاشق علی
1,623 بازدید
اشتراک گذاری

علی جان تو الان وارد شش سالگی شدی و سال بعد باید بری مدرسه. امسال هم سن و سالهای تو همه به پیش دبستانی رفتند و من تو را نفرستادم. چون میخوام تو این یک سال نیز مثل سالهای قبل تر از این خوب بازی کنی و درگیر پیش دبستانی و قوانین نشی. چون معتقدم که بچه باید تا هفت سالگی خوب خودش رو تخلیه کنه. هر چند اطرافیان همه میگن بفرستیش بهتره ولی من ترجیح میدم نفرستمت به پیش دبستانی.

 

صبحها تا ساعت ١٠-١١ میخوابی و بعد بلند میشی صبحانه میخوری. بعد کمی کارتون نگاه میکنی و بعد چند ساعت بازی کامپیوتری میکنی و بعد از ظهر تا بعد از اذان مغرب میری توی کوچه و با دوستات بازی میکنی. من بر خلاف خیلی از خانواده ها با بیرون رفتن و بازی در کوچه مخالف نیستم و نگران هم نمیشم.

این روزها دیگه خیلی بزرگ شدی. چند ماهی میشه که میتونی بری مغازه برای خودت چیزی بخری با اینکه مغازه از منزلمان دور است تقریبا. حتی به نانوایی که دورتر است هم میروی و نان میگیری و داخل سفره میذاری و می آوری. دیگه داره باورم میشه که بزرگ شدی.

من وقتی اندازه تو بودم آتاری هم بازی نمیکردم و تو الان میری اینترنت و بازی دانلود میکنی و بعد نصب میکنی و بعد بازی میکنی. بچه های الان با بچه های گذشته خیلی تفاوت دارن خیلی با اطلاعات زیادی هستن و این هم به خاطر شرایط زمانه است. امیدوارم که بتونی از تواناییهات در راه درست قدم برداری.

در بازیهای کامپیوتری کمی زیاده روی میکنی و ما هم نمیخواهیم زیاد جلوت رو بگیریم ولی بدون که این آزادی نسبی تا هفت سالگیه و بعد از اون برنامه بازیهات تغییر میکنه و محدودتر میشی.

یه دوچرخه آبی رنگ داری که باهاش میری تو کوچه و بازی میکنی و به دوستات هم میدی سوار بشن و ما بهت نمیگیم به دوستات نده خراب میشه تا روحیه بخشش و سخاوت در وجودت تقویت بشه. و گاهی میای توپ و یا بعضی اسباب بازیهایت را میبری و باهاشون بازی میکنی.

محله خوبی داریم برای زندگی و همسایه های خوبی داریم و بچه های خوبی هم داره و ماشین هم کم رفت و آمد میکنه و با سرعت کم میرن و میان و شاید همین چیزها باعث شده که ما اجازه بدیم به کوچه بری و بازی کنی.

یه بار که شب شده بود و هوا تاریک شده بود و خانه نیامده بودی بابات آمد دنبالت که به خونه بیارت ولی هر جا را گشته بود تو نبودی و خیلی نگران شده بودیم. تا اینکه دیدیم خودت داری از کوچه کناری میایی و وقتی ازت پرسیدیم که کجا بودی گفتی که مسجد رفته بودم با دوستام. ما هم اصلا باهات برخورد خشن نکردیم و فقط گفتیم اگر شب شد بیا خونه.

کارتونهای مورد علاقه تو که از شبکه پویا نگاه میکنی در حال حاضر باب اسفنجی و فوتبالیستهات. پلنگ صورتی و تام و جری هم خیلی دوست داری. از بازیهای کامپیوتری هم آی جی آی ١ و ٢ و عصر یخبندان و کلاه قرمزی و کلی بازی دیگه هست که میکنی.

خدا رو شکر به کامپیوتر هم وارد هستی و هر جا بخوای تو کامپیوتر میری و فیلم نگاه میکنی و یا بازی نصب میکنی و ... ولی سابقه نداشته که کامپیوتر را خراب کنی و یا چیزی پاک کنی.

این روزها مامان داره واست یه داداش کوچولو  میاره که انشاالله تا اول بهمن به خانوادمون اضافه میشه. تو هم خیلی خوشحالی از اینکه داری داداش دار میشی و با مامانت هم مدارا میکنی.

امیدوارم که داداشت هم به سلامتی به دنیا بیاد تا هم تو از تنهایی در بیای و هم تعداد خانوادمون زیاد بشه که بیشتر خوش بگذرونیم.

به امید روزهای بهتر ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سودابه
12 آبان 92 9:11
سلام .دلم پوسید بس که کنج خونه وبم کز کردم و منتظر حضور دخملیام شدم تا خبری از نی نی هاشون بدن بهم.این شد که گیوه ام رو ورکشیدم و چادر و چاقچور کردم تا یکی یکی به همتون سر بزنم ببینم سلامت هستین الحمدالله؟میدونین قراره برم پام رو جراحی کنم گفتم قبلش یه دیداری تازه کرده باشم و حلال واری بطلبم.خوب خدارو شکر که شما سرتون گرمه وسلامتین.زنده باشین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی ما می باشد