بچه ها رو بال ملائکه بزرگ میشن
علی ما از بچگی خیلی بلا سرش اومده. بعضی از اونا رو اینجا مینویسم:
تازه سینه خیز شده بود كه از غفلت ما يه بار به سمت بخاري رفت و كف هر دو دستش رو چسبوند به بخاري كه تاولهاي بزرگي زد و تا چند روز مداواش ميكرديم. حدود ده تاول داشت.
يه بار سوار موتور شده بود و وقتي ميخواست پياده بشه پاش چسبيد به اگزوز موتور و تا دوماه طول كشيد كه زخم عميقش خوب بشه.
تازه راه افتاده بود که يك بار رفتيم خونه يه بنده خدايي و علي به قمست كتابخانه رفت و زمين خورد و گوشش خورد به كنار قفسه و در حد پارگي زخم شد ولي خدا رو شكر پاره نشد. اما هنوز بعد از دوسال جاش مونده و همیشه میمونه.
يه بار رفته بوديم شمال و به يك رستوران كنار جاده تنكابن رفتيم و علي داشت در رستوران بازي ميكرد.چون خیلی کوچولو بود پشت میزها گم میشد. یک وقت ديدم يكي آمد در رستوران و گفت اين بچه كيه؟ و ما فهمیدیم که علي رفته بيرون و ما متوجه نشديم. مغازه دارهاي كنار رستوران علي رو از كنار خط سفيد جاده گرفته بودند. جاده اي كه از چالوس به سمت تنگابن ميره! همه ماشینها با سرعت بالا حرکت میکنن.
يه بار چاي ريخته بوديم كه بخوريم. علي هم آنطرف خونه بازي ميكرد. يك دفعه چرخي زد و از آنطرف به روي چاي بسيار داغ من افتاد. پهلو و بازو و كمرش به شدت سوخت و تا چند هفته مداواش ميكرديم و الان هم آثارش بعد از دو سال هست.
يك بار ميرفتيم همدان كه در جلوي رستوران بين راهي جلوي خود ما داشت بازي ميكرد. ناگهان خورد زمين و جيغ زد. بلندش كرديم ديدم كه مج دستش قسمت شاهرگش زخم عميقي برداشته و گويا شيشه بريده بود. زنگ زديم اورژانس آمد و گفت كه شاهرگش قطع نشده ولي شريانها بريده شده. به بيمارستان همدان برديم و علي رو به اطاق عمل بردند و بيهوشش كردن دو حدود ده بخيه خورد و دستش را آتل بندي كردند و حدود يك ماه طول كشيد تا خوب شد. و اين بدترين بلايي بود كه سر ما و سر علي آمد. اون دو روزي كه در شهر همدان بوديم خيلي بهمون سخت گذشت. شهر غريب و با ساك و وسايل مسافرتي و بدون ماشين شخصي و ...
اين هم عكس بيمارستانشه:
و اينهايي كه نوشتم جداي از خيلي از زمين خوردنهاي خطرناك و ضرباتي كه به سرش خورده و ... هست.